در ميان منابع ومتون معتبرشيعى, تفسير على بن ابراهيم قمى, از جمله منابع و تفاسير مطرح ومورد توجه بوده و هست.
اين تفسير, دراواخر نيمه اول يا اوايل نيمه دوم قرن چهارم هجرى قمرى,
نگارش يافته و از همان آغاز, جايگاه لازم را در متون شيعى به دست آورد
وهرچه بيشتر بر عمر آن گذشت, انظار بيشترى را به خود جلب كرد, تا آن جا كه
در قرنهاى بعد كم تر تفسير شيعى را مى توان يافت كه ازآن نقل حديث نكرده
باشد.*
از آن جا كه بسيارى از عالمان شيعى بر اين اعتقاد بوده اند كه تفسير قمى,
مجموعه اى از روايات معتبر امامى است و بيشتر نزديك به اتفاق آنان اين
نكته را پذيرفته اند, كم تر به نقد و و بررسى آن همت گماشته اند.
ولى در ادوار اخير, بويژه سده چهاردهم هجرى, با توجه به پيدايش اين شبهه
كه ممكن است اين تفسير, تفسير معروف على بن ابراهيم نباشد, ديدگـاههايى از
سوى برخى پژوهشيان, در نقد و بررسى آن ارائه شده است. **
برخى محققان, علاوه بر اين كه همه تفسير را ازآن على بن ابراهيم مى دانند, تمام روايتهــاى آن را صحيح و معتبر تلقى كـرده اند
وگواه آنان جمله اى استكه درمقدمه كتاب ثبت شده:
(ونحن ذاكرون مخبرون بماينتهى الينا من مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم….)2
ما دراين كتاب رواياتى را نقل مى كنيم كه از راه مشايخ و ثقات اماميه از
امامان معصومى كه خداوند اطاعت آنان را بر ما واجب كرده است, به مارسيده
باشد.
واينك ديدگاه بعضى علما را كه با توجه به جمله يادشده, تفسير را معتبر مى دانند, ياد مى كنيم:
شيخ حرعاملى, نويسنده كتاب ارجمند وسائل الشيعه دربرداشت از عبارت يادشده مى نويسد:
(قد شهد على بن ابراهيم أيضاً بثبوت احاديث تفسيره وأنها مروية عن الثقات عن الائمة.)3
على بن ابراهيم خود نيز به ثابت بودن روايتهاى تفسيرخود گواهى داده
است[وگفته است] روايتهاى تفسير, از طريق ثقات از ائمه(ع)روايت شده است.
نويسنده كتاب معجم الرجال, دراين باره يادآور شده است:
(… قبلاً بيان شد كه وثاقت يك راوى با خبردادن و تأييد يك فرد ثقه ديگر
ثابت مى شود, فرقى نيست كه شخص ثقه, به وثاقت فرد معينى گواهى دهد يا به
وثاقت او در ضمن يك گروه, زيرا آنچه كه معتبر است, گواهى به وثاقت است
.حال گواهى به دلالت مطابقى باشد, يا تضمنى, بدين جهت, همه مشايخ على بن
ابراهيم كه در سلسله اسناد و روايات تفسير قمى آمده اند, ثقه خواهند بود… )
سپس به برداشت و ديدگاههاى صاحب وسائل پرداخته و پس از يادآورى گفته هاى وى مى نويسد:
(برداشت صاحب وسائل از عبارت تفسير قمى, درجاى خود صحيح است; زيرا على بن
ابراهيم در جمله اى كه از وى يادشد, درستى تفسير و صدور روايتهايى را كه
از معصومان(ع) آورده, مورد تأكيد قرار داده و وثاقت مشايخ را مورد امضا
دانسته است, پس دليلى ندارد كه بگوييم هريك از مشايخ, بايد جدا از ديگران
توثيق شوند… ) 4
هرچند اين آرا از سوى عالمان برجسته شيعه ارائه شده است, ولى درمورد تفسير قمى اشكالهايى مطرح است كه فهرست وار مى آوريم:
1. توثيق على بن ابراهيم شامل راويانى است كه در سند تفسير او قرار گرفته
اند, ولى شواهد نشان مى دهد كه تفسير مورد بحث, تفسير معروف على بن
ابراهيم نيست, بلكه تفسيرى است تلفيق شده از كتاب يادشده و ديگر روايتهاى
تفسيرى.
2. با پذيرش اين ديدگاه كه اين تفسير همان تفسير معروف على بن ابراهيم
باشد, بازهم همان گونه كه مرحوم حر عاملى و آيت الله خويى و بعضى از
محققان ديگر فهميده اند, بيانگر پايبندى على بن ابراهيم به وثاقت همه
راويان نخواهد بود; زيرا كلمه (مشايخ) و (ثقات) در عبارت به صورت صفت و
موصوف بيان نشده است, تا منحصر به مشايخ ثقه گردد. بلكه به صورت عطف ذكر
شده و دراين صورت, انحصار مشايخ به ثقات, استفاده نمى شود.
نويسنده بحوث فى علم الرجال, در نقد ديدگاه معجم الرجال يادآورشده است:
(از ظاهر عبارات تفسير قمى خلاف سخنان آيت الله خويى استفاده مى شود, زيرا
در كلام على بن ابراهيم, نه تصريحى است به اين كه همه راويان كتاب او ثقه
اند و نه كلام وى ظهور درخور توجه در اين مطلب دارد… چه اين كه اگر همه
روايات تفسير موثقه شمرده شوند, لازمه اش اين است كه :
1. روايتهاى مرسله كتاب نيز حجت باشند; زيرا از ثقات روايت شده و تنها نام
آنان نيامده است! اين در حالى است كه روايتهاى مرسله تفسير بسيارند وهيچ
يك از اهل تحقيق و نظر پايبند به حجت بودن مرسله نشده اند!
2. روايتهاى مرفوعه اين كتاب نيز, بايد حجت شمرده شود, درحالى كه وثاقت راويان آن معلوم نيست.)5
برخى نويسندگان در انتقاد به تفسير على بن ابراهيم, پا را از اين فراتر
گذاشته اند و محتواى معرفتى اين تفسير را از غاليان شمرده اند.
آقاى هاشم معروف الحسنى, در نقد گفته دكتر شيبى, در مورد تفسير على بن ابراهيم چنين مى نويسد:
(دكتر شيبى دركتاب خود, بيشتر به روايات غاليان, به تفسيرى كه با انديشه
هاى صوفيان و طريقه هاى آنان هماهنگى دارد, تكيه كرده است و بيشترين منبع
او در اين كار, تفسير على بن ابراهيم بوده كه از نظر شيعه, مردود است,
زيرا على بن ابراهيم بر رواياتى اعتماد كرده كه مورد وثوق شيعه نيستند و
با مبادى و باورهاى آنان ناسازگارى دارد.)6
ودر همين زمينه مى نويسد:
(شيبى در نسبت دادن تفسير شيعه ازآيه يادشده, تنها به دو فقره روايتى كه
ذكر شد وآنها را در كتاب تفسير شيعى على بن ابراهيم يافته است, بسنده كرده
و او و ديگر دشمنان شيعه براى اين كه بدعتها و انحرافهايى را كه غاليان و
صوفيان و دشمنان اهل بيت برجاى گذاشته اند, به تشيع بچسبانند, از همين
نكته ها استفاده كرده اند تا روش والاى آنان را در دفاع از اسلام و اصول
ومبادى آن, زشت و بى ارج سازند وهركس تفسير على بن ابراهيم را كه شيعه به
آن اعتقاد و وثوق ندارد, بررسى كند, با دهها از اين نمونه كه مؤيد حقيقت
يادشده است, روبه رو مى شود.)7
در سخنان اين نويسنده, گونه اى ناهماهنگى ديده مى شود, چه اين كه از يك سو
انتساب تفسير به على ابن ابراهيم قمى را مى پذيرد و آن را تفسير شيعى مى
خواند واز سوى ديگر محتواى آن را غيرشيعى و بى اعتبار نزد علماى امامى مى
داند كه البته ثابت كردن هريك از اين ادعاها كار آسانى نيست, بلكه ثابت
كردن اعتماد عالملن شيعى بر روايات اين كتاب كارى بس آسان تر است و از سوى
ديگر مخدوش ساختن چهره شخصيتى چون على بن ابراهيم, كارى سنگين تر و تأمل
برانگيزتر است.
دسته ديگرى از محققان, تفسير يادشده را مجموعه اى از روايات على بن
ابراهيم قمى و ساير روايات تفسيرى, مانند روايات ابى الجارود و … مى دانند
كه نويسنده آن ابوالفضل العباس بن محمد است, براين اساس, حجت بودن تفسير
را تنها در زمينه روايتهاى صحيحه على بن ابراهيم دانسته اند و نه ساير
روايات كتاب.
مرحوم آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعه الى تصانيف الشيعه, در مورد تفسير
على بن ابراهيم بحث و پژوهش مفصلى دارد. وى در تحقيقات خود به اين نتيجه
رسيده است كه اين تفسير, همان تفسير معروف على بن ابراهيم است, زيرا براى
وى دو تفسير نبوده كه بگوييم اين كتاب, كتاب غيرمعروف اوست.
نهايت شاگرد على ابن ابراهيم, روايتهايى را ازتفسير ابى الجارود و روايتهاى متفرقه ديگر برآن افزوده است.
آقاى جعفر سبحانى بر اين باور است:
(تفسيرى كه فعلاً به نام تفسير على بن ابراهيم متداول است وبه طور مكرر
چاپ شده, تنها از على بن ابراهيم نيست, بلكه تلفيقى است ازآنچه كه على بن
ابراهيم به شاگردش عباس, املا كرده و روايتهايى كه عباس, به سند خاص خود
از ابى جارود, از امام باقر(ع) روايت كرده است.)9
آقاى محمدهادى معرفت دراين باره مى نويسد:
(اين تفسير, منسوب به على بن ابراهيم است, بدون اين كه وى آن را نوشته باشد.
مجموعه اى است از املاء على بن ابراهيم به شاگردش عباس, ابوالفضل بن محمد
علوى و از تفسير ابى الجارود, كه ابوالفضل عباس علوى به آن ضميمه كرده و
با روايتهاى ديگر آن را كامل كرده است… )10
افزون براين ترديدها و خدشه ها كه درباره تفسير قمى مطرح گرديده است, اين
نكته نيز مجال طرح دارد كه در بين روايات على بن ابراهيم, روايتهاى ضعيف,
مرسل, مرفوع و مقطوع السند و روايتهاى ناهمسو با عقل و تعاليم اسلام وجود
دارد واين روايتها نمى تواند حجت باشد.
مفسران شيعه, در تفاسير خود, به هر تقدير از تفسير على بن ابراهيم قمى, بهره برده اند, ولى بهره و اعتماد آنان يكسان نبوده است.
مثلاً طبرسى در تفسير مجمع البيان, بسيار اندك از آن استفاده كرده است, در
حالى كه فيض كاشانى در تفسير صافى,از اين تفسير, روايتهاى بيشترى را نقل
كرده است.
علامه طباطبائى در تفسير شريف الميزان در بحثهاى روايى, از تفسير قمى نقل حديث كرده است.
ديگر مفسران, كه تفسيرهاى آنان در ميان آثار قرآنى و متون علمى ـ فرهنگى
شيعه از اعتبار و جايگاه خاص برخوردار بوده است, هريك درحد نياز روايتهايى
را از تفسير على بن ابراهيم, نقل كرده اند.
تحقيق نشان مى دهد كه همه مفسران شيعى به اين تفسير اعتماد كرده اند وجز
انگشت شمارى از محققان و نويسندگان معاصر كه نامهايشان يادشد, مشاهير از
پيشينيان اصحاب در اعتبار اين تفسير ترديد نكرده اند.
با توجه به اين كه نقد رجالى نمى تواند تنها ملاك براى اعتبار يا بى
اعتبارى تفسير قمى قرار گيرد و نيز با توجه به اين كه نقد رجالى يكايك
احاديث اين تفسير از حوصله اين مقاله بيرون است, همت خويش را در اين جا
جهت شناسايى سه چهره مطرح اين تفسير, به كار مى گيريم.
1. على بن ابراهيم قمى : وى تاكنون به عنوان صاحب اصلى اين تفسير, شناخته
شده است و برفرض كه تمام تفسير از او نباشد, دست كم, قسمت عمده تفسير كه
دو سوم آن را تشكيل مى دهد, از روايتهاى على بن ابراهيم به شمار مى آيد.
2. ابوالفضل عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع) كه به عنوان
شاگرد على بن ابراهيم و نگارنده تفسير, شناخته شده, اگر نويسنده اصلى تمام
تفسير هم نباشد, دست كم, راوى روايتهاى على بن ابراهيم كه بخش مهم تفسير
را تشكيل مى دهد, خواهد بود.
3. ابوجارود زياد بن منذر كوفى: وى راوى تفسير امام محمد باقر(ع) است كه راوى يك سوم تفسير مورد بحث است.
واينك معرفى هريك از رجال يادشده از ديدگاه علماى رجال:
على بن ابراهيم بن هاشم قمى, محدث, مفسر و مورد وثوق اماميه است. او در
ميان رجال معتبر شيعى, درخشش ويژه اى دارد و از شهرت كم نظيرى برخوردار
است.
علماى رجال, تاريخ دقيق ولادت, زندگى و وفات وى را به گونه روشن, ضبط
نكرده اند, قدر متيقن اين است كه وى در زمان امام حسن عسكرى(ع) مى زيسته و
پس ازآن حضرت نيز تا 47 سال ديگر, (تا سال 307) زنده بوده است ودليل اين
ادعا, سخن شيخ صدوق است كه در عيون اخبار الرضا(ع) از حمزة بن محمد احمد
بن جعفر, چنين روايت كرده است:
(على بن ابراهيم بن هاشم در سال 307 به من خبر داد.)11
شيخ طوسى در كتاب رجال, وى را از اصحاب امام هادى(ع) دانسته است.12
لازم به ياد است كه شيخ طوسى در كتاب الفهرست, وى را يادكرده و تأليفات او
را برشمرده است, ولى در كتاب رجال در هيچ جاى آن از وى سخن نگفته است, جز
اين كه على بن ابراهيم را در شمار اصحاب امام هادى(ع) ياد كرده است.13
آيت الله خوئى در معجم رجال الحديث شماه 7805, پس از نقل سخن شيخ طوسى, مى نويسد:
(گويا اين همان على بن ابراهيم بن هاشم قمى است, زيرا دور است كه شيخ او را در كتاب فهرست ياد كند و در كتاب رجال, نامى از وى نبرد.
اما ثابت نشدن روايت او از معصوم(ع)با اين امر ناسازگارى ندارد كه او را
ذيل اصحاب امام هادى(ع) ياد كرده باشند, زيرا اين روش در كتابهاى رجال
زياد ديده مى شود.)14
نجاشى درمورد على بن ابراهيم مى نويسد:
(على بن ابراهيم بن هاشم, ابوالحسن القمى, ثقة فى الحديث, ثبت, معتمد,
صحيح المذهب, سمع فاكثر(واكثر)وصنف كتباً واضر فى وسط عمره… )15
علامه حلى درباره وى مى آورد:
(على بن ابراهيم بن هاشم القمى ابوالحسن ثقة فى الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و اكثر و صنف كتباً واضر فى وسط عمره.)16
شيخ طوسى در كتاب ( الفهرست) نوشته هاى على بن ابراهيم را برشمرده است كه دربين آنها كتاب (تفسير) و (ناسخ و منسوخ) به چشم مى خورد.
وى مى نويسد:
(له كتب, منها كتاب التفسير و كتاب الناسخ و المنسوخ.)17
نجاشى پس از توثيق على بن ابراهيم, در شمارش كتابهاى وى مى نويسد:
(… وصنف كتباً واضر فى وسط عمره, وله كتاب التفسير, وكتاب الناسخ و
المنسوخ و كتاب قرب الاسناد و كتاب الشرايع و كتاب الحيض و كتاب التوحيد و
الشرك و كتاب فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام و كتاب المغازى و كتاب
الانبياء و رسالة فى معنى هشام و يونس و جوابات مسائل سأله عنها محمد بن
بلال و كتاب يعرف بالمشذر الله أعلم انه مضاف اليه اخبرنا محمد بن محمد و
غيره عن الحسن ابن حمزة بن على بن عبيدالله قال كتب الى على بن ابراهيم
باجازة سائرحديثه و كتبه.)18
ابن شهرآشوب درمعالم العلما نيز از كتابها و نوشته هاى على بن ابراهيم
يادكرده و در بين مجموعه آثار او, كتاب (تفسير) و كتاب (ناسخ و منسوخ) او
را نيز نام برده است.19
از مطالبى كه ما را در شناخت نويسنده اصلى تفسير يارى مى دهد, شناخت مشايخ
روايى على بن ابراهيم است, زيرا برابرى مشايخ وى با مشايخ تفسير نشانه آن
است كه تفسير ازآن اوست و نابرابرى, دليل آن است كه على بن ابراهيم قمى
نويسنده تفسير يادشده نيست.
كسانى كه على بن ابراهيم ازآنان روايت نقل كرده است در كتاب معجم رجال الحديث, چنين يادشده اند:
(فقد روى عن ابيه ـ و رواياته عنه تبلغ ستة آلاف و مأتين و أربعة عشر
مورداً ـ واحمد بن ابى عبدالله, واحمد بن اسحاق بن سعيد, واحمد بن محمد,
واحمد بن محمد البرقى, واحمد بن محمد بن خالد, واسحاق بن ابراهيم اخيه,
واسماعيل بن محمد الملكى, وايوب بن نوح او عن بعض اصحابه عنه و الحسن بن
محمد والحسن بن موسى الخشاب والحسين بن الحسن و ريان بن الصلت والسرى بن
الربيع وسلمة بن الخطاب و صالح بن السندى ـ و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و
ستين مورداً ـ وصالح بن عبدالله والعباس بن معروف و عبدالله بن الصلت و
عبدالله بن محمد بن عيسى و على بن اسحاق و على بن حسان و على بن شيرة و
على بن محمد و على بن محمد القاسانى و محمد بن اسحاق الخفاف ـ او عن ابيه
عنه ـ ومحمد بن الحسين و محمد بن خالد الطيالسى و محمد بن سالم و محمد بن
على و محمد بن عيسى ـ و رواياته عنه تبلغ أربعمأة و ستة وثمانين مورداً ـ
و محمد بن عيسى بن عبيد ـ ورواياته عنه تبليغ اثنين و ثمانين مورداً ـ و
المختار بن محمد والمختار بن محمد بن المختار والمختاربن محمد بن المختار
الهمدانى والمختار بن محمد الهمدانى وموسى بن ابراهيم المحاربى وهارون بن
سلم ـ و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ثمانين مورداً ـ وياسر و ياسرالخادم و
يعقوب بن يزيد و اخيه والخشاب)20
آنچه ياد شد, نام مشايخ روايى على بن ابراهيم است كه آيت الله خوئى پس از
جست و جو, يادكرده است ولى پس از اين خواهيم دانست كه در تفسير, روايتهايى
ياد شده است كه راويان آنها به هيچ عنوان, ازمشايخ يادشده على بن ابراهيم,
نيستند.
چنانكه در آغاز تفسير, پس از مقدمه آمده است, راوى بخش مهم تفسير (هرچند
به نقل از على بن ابراهيم قمى)ابوالفضل عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة بن
موسى بن جعفر(ع) بوده , گرچه بسيارى از دانشمندان براين باورند كه وى
نويسنده تفسير است.
تاريخ ولادت, زندگى و وفات ابوالفضل, معلوم نيست و در كتابهاى رجالى نيز
نامى از وى برده نشده است و جز اين كتاب كه به وى منسوب است نوشته هاى
ديگرى به وى نسبت داده نشده است, ولى در كتابهاى انساب(نسب شناسى)فراوان
از وى سخن به ميان آمده و حسب و نسب وى, معرفى شده است.
نويسنده كتاب: المجدى فى انساب الطالبين, در ضمن شمردن فرزندان حضرت موسى
بن جعفر(ع), از نسل حمزة بن موسى ابن جعفر(ع) از عباس نام برده و مى نويسد:
(… واز ديگر فرزندان حمزه, احمد بن زيد, ملقب به (دهنشاء)فرزند جعفر,
فرزند عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة موسى الكاظم بن جعفرصادق (ع) است… )21
صاحب عمدة الطالب نيز در ذيل شمردن فرزندان محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع)ازعباس, نام برده و مى گويد:
(… واز فرزندان محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع) احمد بن زيد ملقب
به (سياه) فرزند جعفر بن عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة موسى بن جعفر(ع)
است.)22
آقا بزرگ تهرانى مى نويسد:
(نعم العباس هذا مذكور فى عامة كتب الانساب مسلم عند النسابين… على ما
رأيته فى المجدى وعمدة الطالب /218, من طبع لكهنو و بحر الانساب المقدم
تأليفه على العمدة الذى ذكرناه فى (ج 3/ 30)والمشجر الكشاف والنسب المسطر
المؤلف فى حدود التسع مائة الهجرية كما يظهر من اثنائه فعند ذكر محمد
الاعرابي… ذكروا ان… )23
بله, عباس در همه كتابهاى انتساب ذكر شده است و چنانكه من نام او را در
كتابهاى (المجدى) و (عمدة الطالب) چاپ لكهنو/ 218 وبحرالانساب كه چاپ آن
بر عمدة الطالب مقدم است, جلد 3 / 30 و (مشجركشاف) و (نسب المسطر) كه حدود
سال 700 هجرى تأليف شده است, ديده ام, نام او در كتابهاى نسب شناسى از
مسلميات است. اين نويسندگان در ذكر نام محمد اعرابى از وى سخن گفته اند.)
ازآنچه كه تاكنون يادشد, به دست مى آيد كه وى تنها در كتابهاى (نسابين)
ياد شده و از شهرت رجالى برخوردار نيست. بله, پدر و جد وى در كتابهاى
رجالى نير مطرح شده اند و رجاليان پدر محمد بن قاسم را از اصحاب امام هادى
دانسته اند.24
روشن است كه با اطلاعاتى كه درمورد شناسايى عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة
بن موسى بن جعفر(ع)ياد شد, از ديدگاه عالمان رجال نمى توان به وثاقت وى و
اعتبار روايات او حكم كرد, ولى در تضعيف وى نيز حكمى ديده نشده است و
كرامت و شرافت و وثاقت پدر و نياكان او مى تواند هاله اى از شخصيت او را
نمايان سازد.
شيخ طوسى در كتاب رجال, وى را از اصحاب امام باقر(ع) شمرده است.31 نيز در
همان كتاب, او را در شمار اصحاب امام صادق(ع) ياد كرده است.32
نجاشى در كتاب رجال به نقل از ابوعباس بن نوح نوشته است:
(عطيه از وى استماع حديث كرده و او از امام باقر(ع) و مروان بن معاويه از وى روايت داشته است… )33
علامه حلى به نقل از ابن غضايرى مى نويسد:
(اماميه بر روايتهاى ابى الجارود از محمد بن بكر الارجنى اعتماد كرده اند.)34
معجم رجال الحديث نيز به نقل از ابن غضايرى مى نويسد:
(وى صاحب مقام است واصحاب به روايتهاى او كه از طريق محمد بن بكر ارجنى نقل نشده است, اعتماد كرده اند… )35
صاحب معجم رجال الحديث پس از يادكرد ديدگاههاى موافق و مخالف درمورد ابى
جارود, در طى بحث مفصلى وى را توثيق كرده و چنين ثبت كرده است:
(ظاهر اين است كه ابوجارود ثقه است… [به دلايل زير]
1. وى در اسناد كامل الزيارات واقع شده است و جعفربن محمد قولويه, تمام كسانى را كه در اسناد آن واقع شده اند, توثيق كرده است…
2. شيخ مفيد در رساله عدديه, گواهى داده است كه وى از اعلام و رؤساست كه
مردم, حلال و حرام و فتاوى و احكام دين را ازآنان مى گرفتند. هيچ طعنى
برآنان وارد نيست و راه مذمت بر هيچ يك از آنان وجود ندارد.
3. وى در سند تفسير على بن ابراهيم قرار گرفته و او همه كسانى را كه در سند تفسيرش قرار گرفته اند, توثيق كرده است…)
ونيز مى نويسد:
(اين كه ابن غضايرى مى گويد: ابى جارود داراى مقام است و اماميه بر
روايتهاى او كه از طريق محمد بن بكر ارجنى رسيده است اعتماد دارند, مؤيد
اين مطلب است.)36
بعضى از عامه, ابوجارود را مذمت كرده اند, ولى چنانكه سيره برخى از
نويسندگان متعصب است, خود روشن كرده كه تنها دليل ايشان, جانبدارى
ابوجارود از مكتب اهل بيت بوده است.
در ميان اماميه, تنها (كشى) او را تضعيف كرده و روايتهايى را مبنى بر
تضعيف و ناميده شدن وى به سرحوب(شيطان كور) از سوى امام باقر و امام
صادق(ع) يادكرده است, ولى تمام اين روايتها, گذشته از اين كه مرسله يا
ضعيف هستند, از نظر دلالت نيز ضعيف بوده و مدعاى كسى را ثابت نمى كنند.
بنابراين دليل قابل توجهى بر تضعيف ابى جارود در زمان استقامت وى, وجود
ندارد و تفسير مورد نظر در زمان استقامت وى از امام باقر(ع) روايت شده
است.
مطالعه دقيق و ژرف كاوى درمتن تفسير, نشان دهنده اين واقعيت است كه گرچه
بخش مهم تفسير مورد نظر, از تفسير على بن ابراهيم گرفته شده, ولى اين
تفسير جداى از آن است كه دست كم درحد نيم قرن, نسبت به آن, فاصله زمانى
دارد.
واينك دليلهايى را كه اثبات كننده مدعاى ماست, ياد مى كنيم:
1. نويسنده, در آغاز تفسير(پس از متنى كه اكنون به عنوان مقدمه, معروف شده است)كتاب خود را چنين مى آغاز د:
(حدثنى ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع),
قال: حدثنا ابوالحسن على بن ابراهيم, قال حدثنى ابى رحمة الله… )37
از ظاهر اين عبارت به دست مى آيد كه نويسنده اصلى تفسير, عباس بن محمد
(شاگرد على بن ابراهيم)نبوده, بلكه او استاد و از مشايخ نويسنده اصلى بوده
است.
برخى محققان گويند: جمله(حدثنى ابوالفضل العباس… ) دلالت ندارد بر اين كه
نويسنده كتاب غير ازخود عباس باشد, زيرا در زبان ارباب تأليف واهل قلم
بويژه محدثان پيشين, چنين معمول بوده كه خود را در زمره آيندگان قرار داده
و با چنين تعبيرهايى گفتنيهاى خويش را انشاء مى كنند, چنانكه در كتاب شريف
كافى, تعبير حدثنى الكلينى, ديده مى شود و نيز در كتاب تفسير طبرى, (قال
ابوجعفر محمد بن جرير طبرى) آمده است.
برفرض پذيرش اين نكته, نشانه هاى ديگرى گواهى مى دهند كه عباس بن محمد به
عنوان شاگرد على بن ابراهيم قمى, تدوين گر و يا نويسنده و روايت كننده
روايات على بن ابراهيم نبوده است. از جمله آن نشانه ها, برخى دليلهاى زير
است كه در ادامه مى آوريم.
2. نويسنده كتاب درهيچ مورد, تعبير(حدثنى على بن ابراهيم) و يا (اخبرنى
علي… ) ويا تعبيرات همانند آن كه حكايت گر درك حضور على بن ابراهيم, توسط
نويسنده باشد, ندارد, بلكه در همه كتاب تعبير (قال على بن ابراهيم) دارد,
ولى بر خلاف روايتهايى كه از غيرعلى بن ابراهيم(از ديگر مشايخ خود) نقل مى
كند, مانند:
(احمد بن ادريس, محمد بن جعفر, احمد بن محمد, جعفر بن احمد و… )
در همه موارد, بدون استثنا, تعبير (حدثنى واخبرنى) ويا تعبيرهاى همانند كه
نشان دهنده درك حضورى باشد, به كاربرده است. اين امر نشان دهنده اين است
كه نويسنده على بن ابراهيم را درك نكرده است, پس نمى توان تمامى تفسير
مورد بحث را از آن على بن ابراهيم, دانست.
3. نويسنده در سراسر كتاب, از راويان زيادى, نقل حديث مى كند كه على بن
ابراهيم, به هيچ عنوان ازآنها روايت نداشته وبه علاوه بسيارى از راويان,
در حد 20 ـ 30 سال, از على بن ابراهيم, از نظر زمانى واپس ترند. شمار اين
راويان بسيار است كه از آن جمله به موارد ذيل مى توان اشاره داشت.
الف. ابن عقده (م: 333) از بزرگان زيديه, از مشايخ مؤلف است كه على بن
ابراهيم از وى روايت نداشته و دست كم 25 سال از وى واپس تر است.
ب. محمد بن همام بغدادى (م: 333 يا 336 هـ) نيز از مشايخ نويسنده است كه
افزون بر واپس بودن زمانى نامبرده از على بن ابراهيم, در هيچ يك از
كتابهاى على بن ابراهيم از وى روايت نشده است.
ج. احمد بن ادريس ازمشايخ معروف كلينى نيز از مشايخ روايى مفسر بوده كه ازنظر زمان, پس از على بن ابراهيم بوده و از وى روايتى ندارد.
نويسنده كتاب تفسير قمى, افزون بر نقل رواياتى از على بن ابراهيم(نه به
گونه اى كه نشان از درك محضر علمى على بن ابراهيم داشته باشد) 27 شيخ
داشته كه على بن ابراهيم از هيچ يك آنان روايت ندارد.
4. نويسنده كتاب مى نويسد:
(حدثنا ابوالعباس, قال: حدثنا محمد بن احمد, قال: حدثنا ابراهيم بن هاشم, عن النوفلى عن السكوني…)38
بى گمان, اين عبارت از على بن ابراهيم نيست, زيرا دور است كه وى به دو
واسطه از پدرش نقل حديث كند, چه اين كه با يك واسطه هم نقل حديث ندارد.
5. پس از يادكرد روايتى از على بن ابراهيم, مى نويسد:
(فيه زيادة احرف لم تكن فى رواية على بن ابراهيم.)
دراين روايت كه نقل كرديم, عبارتهاى بيشترى وجود دارد كه در روايت على بن ابراهيم نبوده است.
ازاين عبارت, به دست مى آيد كه نويسنده خود نيز, به روشنى اعتراف دارد كه
اين تفسير, غير از تفسير على بن ابراهيم است و آن, فقط مورد بهره بردارى
نويسنده قرار گرفته است.
6. نويسنده تفسير, درموارد زيادى از رجوع بحث به تفسير على بن ابراهيم, سخن گفته است كه برخى از آن موارد, در زير ياد مى شود.
* در تفسير (فاثابكم غمّاً بغمّ) روايتى را از ابى جارود, نقل مى كند و در پايان روايت مى نويسد:
(ورجع الى تفسير على بن ابراهيم.)
آن گاه در ادامه مى نويسد:
(قال وتراجع اصحاب رسول اللِ… )39
* (و فى رواية ابى الجارود, عن ابى جعفر(ع)فى قوله: (يا ايها الذين آمنوا
لاتخونوا الله و الرسول… ) فخيانة الله والرسول معصيتهما واما خيانة
الامانة فكل انسان مأمون على ما افترض الله عليه رجع الى تفسير على بن
ابراهيم قوله: (يا ايهاالذين آمنوا… )40
* (وفى رواية ابى الجارود عن ابى جعفر(ع)قال: ان هؤلاء قوم كانوا معه من
قريش فقال الله:(فان حسبك الله هو الذي… ) … كان بين الاوس و الخزرج حرب
شديد رجع الى رواية على بن ابراهيم
قوله:
(يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال… )41
* (رجع الحديث الى على بن ابراهيم قال: فمضوا حتى كان من القوم… )42
* (ونزل ايضاً فى الجد بن قيس فى رواية على بن ابراهيم, لما قال لقومه لاتخرجوا فى الحر…)
* (رجع الى تفسير على بن ابراهيم فى قوله: (وفى الرقاب)44
* در صفحه 344 پس از قول ابى جارود, (رجع الى حديث على بن ابراهيم) و در صفحه 389, تعبير:(رجع الى رواية على بن ابراهيم) آمده است.
ازآنچه كه يادشد به خوبى دانسته مى شود كه مفسر, مطالب زيادى از غير على
بن ابراهيم نقل كرده و هرگاه به تفسير على بن ابراهيم, برمى گردد, با
كلمه(رجع)كه به معناى بازگشت است, روشن مى كند كه تفسير مورد نظر تفسير
معروف على بن ابراهيم نيست, بلكه مفسر ازآن در تكميل تفسيرخود, بهره گرفته
است.
7. سيد بن طاووس, در كتاب سعد السعود, روايتى را از تفسير اصلى على بن ابراهيم نقل كرده است كه در تفسير موجود, وجود ندارد.46
ازآنچه يادشد, نتيجه هاى زير به دست مى آيد:
* تفسير موجود ومورد بحث, به تمام, تفسير معروف على بن ابراهيم, نيست, هرچند بخش مهم اين تفسير, ازآن گرفته شده است.
* تفسيرمورد بحث, پس از على بن ابراهيم, نگارش يافته و نويسنده آن بى گمان, على بن ابراهيم را درك نكرده است.
* ابوالفضل عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع) كه به عنوان
شاگرد على بن ابراهيم, نويسنده كتاب شناخته شده است, از مشايخ روايى
نويسنده كتاب و واسطه بين او وعلى بن ابراهيم است.
* نويسنده تفسير, خود به هيچ عنوان در صدد نبوده است كه تفسيرش را به نام
تفسير على بن ابراهيم, معرفى كند, متن تفسير گواه اين حقيقت است, ولى با
كمال تأسف, گويا برخى بدون مطالعه دقيق تفسير, آن را به عنوان تفسير قمى
معرفى كرده اند.
دليلهاى گذشته نشان داد كه آنچه امروز به عنوان تفسير قمى در اختيار ماست,
تفسير اصلى على بن ابراهيم بن هاشم قمى نيست, اما اين نكته كه نويسنده
اصلى تفسير كيست؟ نام و نشان آن چيست؟ همچنان در هاله ابهام باقى است.
بلى, عباس علوى نمى تواند نويسنده اين تفسير باشد, زيرا از مشايخى دراين تفسير روايت شده است كه از نظرزمانى, پس ازعباس بوده اند.
ييكى از محققان معاصر, احتمال داده است كه نويسنده تفسير, على بن هاشم قزوينى باشد, ولى هيچ دليلى براى تقويت احتمال ياد نكرده است!
با نشانه هاى موجود, تعيين قطعى نگارنده تفسير نيز ميسر نيست واگر گروهى
از علماى امامى, اين تفسير را, تفسير على بن ابراهيم قمى دانسته اند, سه
زمينه سبب اين اشتباه شده است.
1. ديده نشدن تفسير اصلى على بن ابراهيم در مجامع علمى ـ فرهنگى با توجه
به اين كه براساس نقلهاى معتبر, على بن ابراهيم كتاب تفسيرى داشته است.
2. پيدا بودن نام و نشان على بن ابراهيم در سراسر تفسير. چنانكه پيش از
اين يادشد, 60% تفسير را روايتهاى على بن ابراهيم تشكيل مى دهد.
افزون بر اين, از آغاز تفسير تا آيه 45 سوره آل عمران, يك سره از على بن ابراهيم نقل شده است.
اين امر سبب شد كه تفسير به نام وى معرفى شود.
3. سومين عامل اشتباه اين تفسير با تفسير على بن ابراهيم قمى, نامعلوم بودن نام و نشان نويسنده اصلى تفسير بوده است.
تفسير على بن ابراهيم, از تفاسير روايى است كه در آن, تنها از روايات استفاده شده است.
1. نويسنده نخست, بخشى از يك آيه را ياد مى كند وآن گاه به تأويل آن مى پردازد.
2. در تفسير وتأويل آيات, از ابزار تفسيرى متداول چون ادبيات عرب(صرف,
نحو, معانى, بديع, بيان و… ) بهره بردارى نشده و در موارد بسيار محدود,
تنها براى بعضى لغات از سوى مفسر, اندك شرح لغوى داده شده است.
3. در تأويل آيات, تنها به نقل روايتهاى رسيده از معصوم بسنده شده و جز
توضيحات كوتاه از سوى مفسر, نقل قولى جز از معصوم(ع) ديده نمى شود.
4. روايتهاى وارده در فضيلت سوره و تلاوت آن را ياد مى كند.
5. روايتهاى اسباب نزول را به گونه محدود, مى آورد.
6. در شرح آيات, به جنبه هاى لفظى آيات, بسيار كم توجه دارد.
7. روايتهاى تفسيرى در همه آيات يكسان نيستند, بلكه در تفسير بعضى آيات
روايتهاى زيادى نقل گرديده و در تفسير بعضى ديگر, به يك روايت بسنده شده
است و نيز بعضى از روايتها, كوتاه و بعضى ديگر بسيار طولانى هستند و
درمواردى هم به آوردن آيه بدون هيچ تفسير, بسنده شده است.
8. شيوه نگارش كتاب, ازجهت جداسازى روايتهاى معصوم و مطالب تفسيرى على بن ابراهيم ومطالب خود نويسنده نارساست.
9. در بسيارى موارد, مفسر, مقصود آيه را با جمله توضيحى بسيار كوتاه از
سوى خود بيان كرده وبدون توجه به روايات وديگر مطالب تفسيرى ازآن مى گذرد.
چنانكه درآيه ذيل مى بينيم:
(وقوله :(يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق وأنتم تعلمون) اى تعلمون ما فى التورات من صفة رسول الله و تكتمونه.)
10. درمواردى هم براى تفسير آيه, تنها به يادكرد مطالب تفسيرى از على بن
ابراهيم بسنده كرده و ازآن مى گذرد, ديگر نه روايتى را نقل مى كند ونه خود
به شرح آن مى پردازد.
نويسنده كتاب داراى گرايش شيعى بوده و دفاع از انديشه امامت و ولايت در سبك و نگرش تفسيرى وى آشكار است.
به دست آوردن دقيق روايتهاى تفسير, تا اندازه اى مشكل است; زيرا نويسنده ميان بسيارى ازمطالب روايى و اظهارنظرهاى شخصى تفكيك نكرده است, ولى به گونه تقريبى مى توان گفت كه روايتهاى تفسير, به 700 حديث مى رسند كه از منابع گوناگون استفاده شده اند.
روايتهاى على بن ابراهيم كه شصت درصد تفسير را تشكيل مى دهند, به شرح زير بيان شده است:
الف. در حدود دوسوم روايتهاى على بن ابراهيم, مسند و سلسله سند آن, به
گونه تمام و كمال, ذكر شده وعلى بن ابراهيم بيشتر اين روايتها را ازپدر
خود و او از ابن ابى عمير و ديگر مشايخ خود ياد كرده كه نمونه آن, روايت
زير است:
(قال وحدثنى ابى عن محمد بن ابى عمير عن النضربن سويد عن ابى بصير عن ابى
عبدالله(ع) فى قوله: الحمدلله, قال: الشكر لله و فى قوله رب العالمين,
قال: خلق المخلوقين, الرحمن بجميع خلقه, الرحيم بالمؤمنين خاصة… )47
ب. روايتهاى مرسله: درحدود يك سوم روايتهايى كه از على بن ابراهيم نقل
شده, مرسله اند, چنانكه در تفسيرآيه: (واذ قال موسى لقومه ان الله يأمركم
أن تذبحوا بقرة… ) مى نويسد:
(قال حدثنى ابى عن ابن ابى عمير عن بعض رجاله عن ابى عبدالله(ع) … )48
ومانند:
(قال و روى ابن ابى عمير عن رجل عن ابى عبدالله(ع)… )49
ج. در حدود 10% روايتهايى كه از على بن ابراهيم نقل شده, مرفوعه اند, چنانكه در تفسير آيه(وقلنا يا آدم اسكن أنت… ) مى نويسد:
(فانه حدثنى ابى رفعه قال: سئل الصادق(ع) عن جنة آدم امن جنان الدنيا كانت
ام من جنان الآخرة؟ فقال(ع) كانت من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس و القمر…
)50
د. روايتهاى بدون سند: درميان روايتهاى على بن ابراهيم, روايتهاى بدون سند نيز فراوان ديده مى شود, ازآن جمله:
(وقوله: (ولقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة) قال ابوعبدالله(ع) ماكانوا
اذلة وفيهم رسول الله وانما نزل ولقد نصركم الله ببدر وانتم ضعفاء.)51
اين روايت كه دلالت بر تحريف قرآن دارد, از نظر محتوا و سند ضعيف بوده و اعتبار لازم را ندارد.
روايتهاى على بن ابراهيم ازپدرش, گاهى با يك واسطه از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده است, مانند:
(وقال حدثنى ابى عن الحسن بن محبوب عن ابى جعفر(ع)… )52
تنها واسطه بين ابراهيم و امام باقر(ع)حسن بن محبوب است.
گاهى روايتهاى ابراهيم از امام, با دوواسطه نقل شده اند, مانند:
(وقال حدثنى ابى عن ابن ابى عمير عن ابان بن عثمان عن أبى عبدالله… )53
در اين مورد, ابن ابى عمير وابان بن عثمان بين ابراهيم و امام, واسطه واقع شده اند.
دربرخى موارد روايت ابراهيم از امام با سه واسطه نقل شده است, مانند:
(قال وحدثنى ابى عن النضربن سويد… عن عمروبن شمر, عن جابر عن أبى عبدالله(ع)) 54
ونيز مانند:
(حدثنى ابى(ره) عن محمد بن ابى عمير, عن حمادبن عيسى عن حريث عن أبى عبدالله… )55
وگاهى با چهار واسطه نقل حديث شده است, مانند:
(قال وحدثنى ابى عن ابى عمير عن حماد عن الحلبي… عن عبدالله بن سنان عن ابى الحسن الرضا(ع))56
دراين سندها اضطراب فراوان ديده مى شود, چگونه ممكن است كه ابراهيم بن
هاشم قمى از امام باقر و صادق(ع) با يك واسطه روايت كند, ولى از امام رضا
با چهارواسطه! افزون بر اين, روايت اخير, تزلزل بيشترى دارد, زيرا افزون
بر مشكل چهار واسطه, ابن سنان, از اصحاب امام صادق بوده و امام رضا(ع) را
درك نكرده است.
روايتهاى ابوجارود از امام باقر(ع) از تفسير آيه (اذ قالت الملائكة يا
مريم…) (آل عمران/ 45) وارد تفسير شده و حدود 30% روايتهاى تفسير را تشكيل
مى دهند.
روايتهاى ابوجارود فقط در چهارمورد با سلسله سند و در ديگر موارد, بدون
سند ياد شده اند. طريق نويسنده به ابى الجارود به شرح زير است:
(حدثنا احمد بن محمد الهمدانى قال حدثنى جعفر بن عبدالله, قال حدثنا كثير من عياش عن زياد بن المنذر, ابوجارود عن أبى جعفر(ع)… )57
طريق يادشده عين طريقى است كه شيخ طوسى و نجاشى در كتابهاى خود ياد كرده اند واين طريق به دليل كثيربن عياش, ضعيف است.
اما براى تفسير ابوجارود, طريقهاى صحيح و معتبر ديگرى هست كه درمعرفى
تفسير ابوجارود به تفصيل يادشد ونتيجه همه بحثها اين شد كه تفسير
ابوجارود, از ناحيه خود وى واز ناحيه راويان اشكالى ندارد.
گذشته از چهار مورد, تمام روايتهاى ابوجارود را بدون سند و با بيان زير نقل كرده است:
(وفى رواية ابى الجارود, عن ابى جعفر… )58
روايتهاى متفرقه تفسيرى كه حدود 10% تفسير را تشكيل مى دهند, به شيوه هاى زير ياد شده است:
الف. روايتهاى مستند با حفظ سلسله سند: اين روايتها, بيشترين روايتهاى
متفرقه را تشكيل مى دهند. از مجموع آنها فقط دومورد را به عنوان نمونه ياد
مى كنيم:
در تفسير آيه (ونادى نوح ابنه) (هود/49) مى نويسد:
1. (اخبرنا احمد بن محمد بن ابى نصر عن ابان بن عثمان الاحمر, عن موسى بن
اكيل النميرى عن العلاء بن سيابة عن أبى عبدالله عليه السلام, فى قول
الله:(ونادى نوح ابنه) فقال ليس بابنه انما هو ابنه من زوجته على لغة طى
يقولون لابن المرأة ابنه)59
گرچه اين روايت, از امام صادق(ع) نقل شده, ولى از روايتهاى على بن ابراهيم
نيست, زيرا احمد بن محمد ازمشايخ على بن ابراهيم نبوده, بلكه از مشايخ خود
مفسر است, افزون بر اين, در روايتهاى على بن ابراهيم, تعبير( وقال حدثنى
ابي… ) دارد, ولى اين روايت با تعبير(حدثنا) آغاز شده است.
2. (حدثنا على بن الحسين عن احمد بن عبدالله عن ابيه عن يونس بن ابى جعفر الاحول عن حنان عن ابى عبدالله عليه السلام… )60
ب. روايتهاى مستند بدون ذكر سند
اين دسته از روايتها, روايتهايى است كه به يكى از امامان معصوم(ع) نسبت
داده شده است, ولى از هيچ يك از راويان, نامى به ميان نيامده و تمام سند
آن حذف شده است. اين دسته از روايتهاى متفرقه, نسبت به دسته نخست كم ترند,
چنانكه در تفسير آيه 23 از سوره مباركه نساء درحكم ازدواج با دختران
همسران كه درخانه مرد, بزرگ و در نزد وى تربيت شده اند, پس از يادكرد
ديدگاه خوارج درمسأله, مى نويسد:
(قال الصادق(ع)لاتحل له.)61
ربيبه زن براى انسان حرام است.
به خوبى پيداست كه اين روايت منسوب به امام صادق است, ولى هيچ سندى براى
آن ذكر نشده و روايت عطف به روايتهاى گذشته هم نيست تا بگوييم سند آن در
روايتهاى گذشته ياد گرديده است.
ج. دسته سوم از روايتهاى متفرقه تفسير, روايتهايى است كه نه از يكى از
ائمه معصومين(ع) استفاده شده و نه سند و راوى دارد ! اين دسته از روايتها
(پس از دسته نخست) بيشترين روايتهاى متفرقه را تشكيل مى دهند, چنانكه
درمورد آيه:(افتطمعون أن يؤمنوا لكم و قدكان فريق منهم يسمعون كلام الله
ثم يحرفونه… ) مى نويسد:
(اين آيه درمورد يهود نازل شده است… )62
و در مورد آيه(واذا أخذنا ميثاقكم لاتسفكون دمائكم… ) مى نويسد:
(اين در مورد ابوذر وعثمان بن عفان نازل شده است… )62
بى گمان دومورد فوق,روايت است نه اظهار نظر تفسيرى خود مفسر; زيرا سبب نزول, جاى اظهار نظر شخصى نيست.
از بررسى تفسير, اين نتيجه به دست مى آيد:
* روايتهاى على بن ابراهيم 60%تفسير را تشكيل مى دهد.
* روايتهاى ابوجارود 30%تفسير را تشكيل داده است.
* روايتهاى متفرقه 10%تفسير را شكل بخشيده است.
بحثهاى فقهى, به شرح و درحد بيان آرا, دراين تفسير, مورد بررسى قرار
نگرفته اند, ولى در تفسير آيات الاحكام ديدگاه ائمه بويژه امام صادق(ع) هم
درجهت بيان احكام وهم در تبيين فلسفه احكام ياد شده است واينك از هردو
مورد نمونه هايى ياد مى شود:
در تفسير آيه: (ولاجنباً الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا) مى نويسد:
(از امام صادق(ع) سؤال شد: آيا حايض و جنب, مى توانند داخل مسجد شوند, يا خير؟
امام فرمود: نمى توانند داخل مسجد شوند, مگر براى گذر, به دليل آيه شريفه:
(ولاجنباً الا… ) ومى توانند چيزى را در مسجد بگذارند ونمى توانند چيزى را
از مسجد بردارند.
امام صادق فرمود: زيرا گذاشتن بدون وارد شدن در مسجد ممكن است, ولى در
برداشتن توانا نخواهند بود, پس واجب است نخست غسل كنند وآن گاه داخل مسجد
شوند واگرآب نبود, با خاك تيمم كنند.)64
بعضى از ديدگاههاى فقهى فرق, نحل و مذاهب را در ذيل آيات الاحكام كمابيش يادكرده وپاسخ آن را از طريق امامان معصوم, نيز داده است.
چنانكه در تفسيرآيه:(وربائبكم اللاتى فى حجوركم من نسائكم) مى نويسد:
(خوارج گمان كرده اند: هرگاه براى همسر مرد دخترى باشد كه او را خود تربيت
نكرده و درخانه او نباشد, براى مرد حلال است. به دليل آيه (اللاتى فى
حجوركم.)
آن گاه سخن امام صادق(ع) را مى آورد:
(امام صادق(ع) فرموده است: دختر همسر براى مرد حلال نيست.)66
آنچه كه ياد شد, تنها نمونه بود. مفسر در بابهاى گوناگون فقه, چون نماز,
روزه, حج, شرايط استطاعت, نكاح, متعه, طلاق, احكام وضو, موارد اختلاف بين
شيعه و سنى و… در ذيل تفسير آيات الاحكام, بحثهاى ارزشمندى انجام داده است.
با توجه به رشد و رواج بى سابقه مباحث كلامى در زمان نگارش تفسير و
استدلال علما به آيات قرآن, به منظور ثابت كردن مشرب كلامى خويش, اين
تفسير نيز از مباحث كلامى و طرح ديدگاههاى متكلمان به دور نمانده است.
نهايت, در سراسر تفسير, ديدگاه روشنى از مفسر در زمينه باور عدليه ونيز
تفكيك آن ازجبر و تفويض به دست نمى آيد; زيرا وى درمواردى, روايتى از امام
صادق در رد جبر نقل مى كند و در جاى ديگر, روايتى از امام صادق(ع) ياد مى
كند كه مبناى جبر را تثبيت مى كند. اينك در هريك از دو مورد, يك روايت به
عنوان نمونه ياد مى كنيم:
در تفسير آيه: (ان الله لايستحيى أن يضرب مثلاً ما بعوضة فمافوقها… ) در روايت مرسله اى از امام صادق(ع) مى آورد:
(فانه قال الصادق(ع) ان هذا القول من الله عزوجل, رد على من زعم ان الله
تبارك و تعالى يضل العباد, ثم يعذبهم على ضلالتهم, فقال الله عزوجل: ان
الله لايستحيي… )67
(همانا امام صادق(ع) فرمود: اين فرموده خداوند, رد كسانى است كه گمان مى
كنند خداوند بندگان را گمراه مى كند وبعد به دليل گمراهى آنان را عذاب مى
كند,, خداى عزوجل در جواب آنان گويد: ان الله لايستحيى)
از سوى ديگر در تفسير آيه شريفه:(واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم…)(بقره/
34) روايتى به طريق على بن ابراهيم ياد مى كند كه در قسمتى ازآن آمده است:
(از امام صادق(ع) پرسيدند كه چون خداوند ملائكه را بر سجده به آدم امر فرمود, ابليس امر خدا راچگونه تلقى كرد؟
امام(ع) فرمود: ابليس گرچه از دوستان ملائكه بود, ولى از جنس ملائكه نبود[به همين دليل فرمان الهى را تخلف كرد]… )68
سپس امام به تشريح آفرينش وبيان جنس ابليس پرداخته است.
مفسر, پس از روايت يادشده, حديث ديگرى به روايت على بن ابراهيم از امام
باقر(ع) مبنى براين كه فرمانبرى و نافرمانبرى از اصل ومايه آفرينش سرچشمه
مى گيرد, ياد مى كند كه در بخشى ازآن آمده است:
(خداوند ازآب سرد خوشگوار, در سمت راست خود, با دو دست خود خميرى درست
كرد, آن را در كف دست خود منجمد كرد تا سفت و جامد شد. آن گاه فرمود:
من پيامبران, بندگان صالح, ائمه معصومان, دعوت كنندگان به حق و طرفداران
آنان را از تو مى آفرينم .ازآنچه كه من انجام مى دهم, كسى حق پرسش ندارد.
آن گاه خمير ديگرى ازآب نمكين شوره زار, درست كرد و با دست خود, آن را فشرد و منجمد شد وآن گاه فرمود:
من ستمكاران, فرعونيان, سركشان, برادران شياطين, دعوت كنندگان به جهنم و پيروان آنان را از تو آفريدم…)69
اين روايت, گذشته از اين كه جسم بودن خداوند را مى رساند, اشكالهاى فراوان
ديگرى دارد كه با توحيد و اوصاف الهى سازگار نيست و اساس جبر و ريشه آن را
تثبيت مى كند.
ارزيابى كلى وهمه جانبه تفسير, نشان مى دهد كه تفسير على بن ابراهيم, خالى از نكته هاى مثبت نيست,ازآن جمله:
الف. بيشترين روايتهاى تفسير, داراى سلسله سند هستند, با اين كه در بعضى
موارد, اضطرابى در اسناد, به چشم مى خورد, ولى با بررسى سند هر روايت
(مانند ديگر كتابهاى روايى) بى ترديد اين تفسير نيز, يكى از منابع معتبر
شيعه خواهد بود.
ب. روايتهاى اسباب نزول دراين تفسير ياد شده است. ترديدى نيست كه سبب نزول در فهم مراد آيه كمك مى كند.
ج. به آيات ناسخ و منسوخ توجه شده و روشن است كه شناخت آيات ناسخ از بايسته هاى تفسير قرآن كريم است.
د. در تأويل آيات متشابه قرآن, رواياتى از صادقين (ع) ياد شده است كه بى
گمان پس از به دست آوردن درستى و نادرستى روايات, راهى معتبر براى فهم
متشابهات خواهد بود.
هـ. بسيارى از روايتهاى تفسير, چه روايتهايى كه با سلسله سند ياد شده و چه
روايتهايى كه بدون سند ذكر شده اند, از لحاظ تاريخى, اعتقادى و اخلاقى و
ادبى و هماهنگى با روايتهاى معتبر ديگر, داراى محتوايى روايتى و عمق و
متانت است و وجود برخى روايتهاى ضعيف و ناهمسو با تفكر ناب شيعى, نمى
تواند ارزش روايات استوار آن را زير سوال ببرد.
هرچند اين دسته از روايتهاى كتاب زياد است, ولى از باب نمونه موارد زير را ياد مى كنيم:
1. (حدثنى ابى عن الحسن بن محبوب عن أبى حمزة الثمالى عن أبى جعفر(ع) قال:
قال رسول الله(ص): لايزول قدم عبد يوم القيامة من بين يدى الله حتى يسأله
عن أربع خصال عمرك فيما افنيته, وجسدك فيما ابليته و مالك من اين كسبته و
اين وضعته وعن حبنا اهل البيت.)70
پدرم از ابن ابى عمير, از حسن بن محبوب از ابوحمزه ثمالى, از
ابوجعفر(ع)روايت كند,فرمود: پيامبر فرمود: هيچ بنده اى در روز قيامت, در
محضر پروردگار, نمى تواند گام بردارد مگر اين كه از چهارچيز از او پرسش مى
شود:
عمرت را در چه راه فانى كردى؟
بدنت را در چه راه به كار انداختى؟
مال خود را از كجا به دست آوردى و در كجا مصرف كردى؟
واز محبت ما اهل بيت.
2. حديث ثقلين
اين حديث را پيامبر در حجة الوداع, در يك خطبه طولانى ايراد فرمود:
(انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً, فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.)71
موضوع اين حديث, سفارش پيامبر درمورد قرآن واهل بيت است و در تفسير قمى,
با چندين تقرير و اختلاف در عبارتها, از طريق على بن ابراهيم ياد شده است.
اين حديث, مورد اتفاق شيعه وسنى است و با تواتر معنوى از شيعه وسنى با
اندك تفاوت در عبارت نقل شده است. در منابع اهل سنت, در كتابهاى زير, به
شرح در مورد اين حديث, صحبت شده است:
الف. صحيح بخارى, ج 2/ 145, 159; ج 3/ 79 ; ج 4/ 87(باب الحوض)
ب. صحيح مسلم, ج 2 / 249 ـ 252.
صحيح بخارى در ذيل اين حديث مى نويسد:
(قال القاضى عياض, احاديث الحوض صحيحة والايمان به فرض والتصديق به من الايمان, متواتر النقل, رواه خلائق من الصحابة.) 72
حديث حوض, از نظر سند صحيح وايمان به آن واجب و تصديق آن جزء ايمان است و
روايت آن متواتر است كه گروه زيادى از صحابه آن را نقل كرده اند.
3. (وحدثنى أبى, قال: حدثنى هارون بن مسلم عن مصعدة بن صدقة, قال, سئل رجل
أباعبدالله عن قوم من الشيعة يدخلون فى اعمال السلطان و يعملون لهم و
يحبونهم ويوالونهم, قال: ليس هم من الشيعة ولكنهم من اولئك, ثم قرأ
ابوعبدالله, هذه الآية, لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل…)73
از امام صادق درباره گروهى از شيعيان پرسش شد كه در شمار كارمندان سلطان
درآمده اند و براى آنان كار مى كنند وآنان را دوست مى دارند وازآنان پيروى
مى كنند! امام فرمود: آنان شيعه نيستند, بلكه ازآنانند.)
1. نامعلوم بودن نويسنده تفسير, بى گمان در بى اعتبارى آن نقش دارد.
2. جدا نبودن گفته هاى تفسيرى نويسنده و على بن ابراهيم وروايتهاى معصوم,
سبب مى شود كه برخى مطالب آن, از نظر حجت بودن, شرايط لازم را نداشته باشد.
3. روايتهاى تفسيرى فاقد سند, منبع و يا روايتهاى مستند اما داراى اضطراب و نارسايى متن, از ديگر كاستيهاى اين تفسير است.
4. روايتهاى اسرائيلى و گاه ساختگى در تفسير, كما بيش, به چشم مى خورد
واين امر بيانگر اين است كه تفسير, اعتبار لازم را ندارد, چنانكه در ادامه
اين مقاله به برخى روايات ساختگى اشاره خواهيم داشت.
همان گونه كه ياد شد, تفسير نسبت داده شده به على بن ابراهيم بن هاشم قمى,
از روايتهاى ساختگى خالى نيست, به گونه اى كه با باورهاى دينى و باورهاى
مذهبى ويا با تماميت قرآن ويا با عقل سليم ناسازگارند.
الف. در تفسير آيه شريفه: (ان الله لايستحيى أن يضرب مثلاً ما بعوضة… ) روايتى را با سلسه سند و بيان زير نقل مى كند:
(قال حدثنى ابى عن النضربن سويد عن القسم بن سليمان عن المعلى بن خنيس, عن
أبى عبدالله(ع)ان هذا مثل ضربه لاميرالمؤمنين(ع)فالبعوضة اميرالمؤمنين(ع)
ومافوقها رسول الله(ص)… )75
آن گاه دليلى بر اثبات اين مدعى از امام صادق(ع) نقل مى شود وآن دليل تمسك به تأويل دوآيه از قرآن كريم است.
روشن است كه اين روايت با اين كه از طريق على بن ابراهيم و با سلسله سند
نقل شده است,توهين به مقام على و رسول الله خواهد بود واين تفسير, تفسيرى
غريب و زننده است.
ب. در تفسير آيه:(كنتم خير امة اخرجت للناس… ) روايتى را از على بن ابراهيم, با بيان زير نقل مى كند:
(پدرم از ابن ابى عمير از ابن سنان روايت كند: مردى نزد امام صادق,اين آيه را تلاوت كرد.
حضرت فرمود: خير امت اميرالمؤمنين و حسنين را مى كشند؟
قارى گفت: فدايت شوم پس اين آيه چگونه نازل شده است؟
حضرت فرمود: (كنتم خير ائمة تخرجون للناس) نازل شده است. آيا نمى بينى كه
خداوند امامان را در قرآن توصيف كرده و فرموده: (تأمرون بالمعروف و تنهون
عن المنكر و تؤمنون بالله.)76
اين روايت نيز از طريق على بن ابراهيم نقل شده, ولى نتيجه آن, پذيرفتن
وقوع تحريف درقرآن است. يعنى اصل آيه (كنتم خير ائمة) بوده, ولى مردم اين
آيه را تحريف كرده و به (خيرامة) تبديل كرده اند!
ج. در تفسير آيه شريفه:(ولقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة) آمده است:
(امام صادق(ع)فرمود: مؤمنان هرگز ذليل نبودند, زيرا پيامبر دربين آنان
بوده است بلكه نزول آيه اين است,(ولقد نصركم الله ببدر وانتم ضعفاء)77
اين آيه نيز دلالت برتحريف قرآن دارد وگذشته ازآن, سست و متزلزل است و صدور چنين روايتى از امام معصوم دور است.
د. روايت مفصلى را از امام باقر نقل كرده كه ترجمه آن اين است:
(على بن ابراهيم گويد: پدرم از عثمان بن عيسى از ايوب از محمد بن مسلم از
ابوجعفر(ع) روايت كند كه گويد: من با ابوجعفر در مسجدالحرام نشسته بودم,
طاووس در يك طرف مسجد با اصحابش سخن مى گفت و پرسيد: آيا مى دانى درچه
روزى نصف مردم كشته شد؟
ابوجعفر(ع) پاسخ داد و بعد فرمود: بگو ربع مردم كشته شد.
طاووس اين را گفت و بعد پرسيد, آيا مى دانى با قاتل چه شد؟
امام فرمود: اين خود يك مسأله است.
چون شب به صبح رسيد, من خدمت ابوجعفر(ع) رسيدم و امام را درحالى ملاقات
كردم كه لباسهايش را پوشيده و جلو منزل نشسته بود و انتظار مى كشيد كه
غلام اسبش را زين كند. سپس آغاز به حديث كرد. پيش ازآن كه من چيزى از او
بپرسم.
سپس فرمود: همانا در هند يا ماوراى هند, مردى است كه يه يك پاى خود بسته
شده و لباس پشمينه به تن دارد. ده مرد موكل او يند. هرگاه يكى از موكلان
بميرد,اهل قريه فرد ديگرى را به جاى او مى گمارند. پس مردم همه مى ميرند
وآن ده نفر كم نمى شوند. چون آفتاب طلوع كند, آن ده نفر, وى را جلو آفتاب
قرار مى دهند و مردى از او مى گذرد و مى پرسد: تو كيستى اى بنده خدا؟ وى
سرش را بالا مى كند و نگاهى به آن مرد مى اندازدو مى گويد: آيا تو احمق
ترين مردم هستى يا داناترين مردم؟ همانا من از روزى كه دنيا استوار شد,
دراين جا ايستاده ام وهيچ كس تا كنون اين سؤال را ازمن نكرده است. توكيستى؟
آن گاه امام فرمود: مردم گمان مى كنند او فرزند آدم است.)78
محتواى اين روايت, نه هدايتى است ونه نشان از باورى اصيل و سازنده دارد,
بلكه مايه وهن شريعت ومعارف دينى است وبى شك آنان كه در صدد بد جلوه دادن
معارف اسلامى و شيعى بوده اند, اين گونه خرافات را وارد روايات كرده اند!
اميد است اهل تعهد و تحقيق, با همت و اراده خويش مطالب بى اساس را از دامن متون و منابع شيعى بزدايند.
1. آقا بزرگ تهرانى, الذريعه, 4/ 302.
2. تفسير قمى, ج 1 .
3. حرعاملى, وسائل الشيعه, ج 20 الفائدة السادسة/ 68.
4. سيد ابوالقاسم خويى, معجم رجال الحديث, 1/ 49 ـ 50.
5. محمد آصف محسنى, بحوث فى علم الرجال/ 362.
6. هاشم معروف الحسنى, تصوف و تشيع, (ترجمه سيد محمدصادق عارف, نشر بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى)/ 187.
7. مدرك پيشين/ 89.
8. تهرانى, الذريعه, ج 4.
9. جعفر سبحانى, كليات فى علم الرجال(چاپ سوم)/ 313 ـ 320.
10. محمدهادى معرفت, صيانة القرآن من التحريف(چاپ جامعه مدرسين)/ 229.
11. شيخ صدوق, عيون اخبارالرضا(چاپ قديم)/ 161.
12. شيخ طوسى, رجال, شماره 33, ذيل اصحاب امام هادى.
13. شيخ طوسى, فهرست/ 115 شماره 382.
14. سيدابوالقاسم خويى, معجم رجال الحديث, 11/ 189.
15. نجاشى, رجال/ 260, شماره 680.
16. علامه حلى, رجال/ 100 شماره 45.
17. طوسى, فهرست/ 115, شماره 382.
18. نجاشى, رجال(مؤسسه نشر اسلامى ـ وابسته به جامعه مدرسين)/ 260, شماره 680.
19. ابن شهرآشوب, معالم العلما(تهران 1353 هـ. ق)صفحه 55 شماره 414.
20. ابوالقاسم خوئى, معجم رجال الحديث, ج 11/ 195.
21. على بن محمد المجدى, الانساب الطالبين/ 119.
22. احمد بن على, عمدة الطالب/ 229.
23. تهرانى, الذريعه ج 4/ 307.
24. شيخ طوسى, رجال, چاپ نجف/ شماره 48.
25. خويى, معجم رجال الحديث, 17/ 158.
26. على قهپايى, مجمع الرجال, 6/ 24.
27. خويى, معجم رجال الحديث, 17/ 165.
28. تهرانى, الذريعه, ج 4/ 307, به نقل از رجال كشى.
29. على قهپايى, مجمع الرجال(مؤسسه مطبوعات اسماعيليان), ج 5/ 205.
30. خويى, معجم رجال الحديث, ج 14/ 17.
31. طوسى, رجال/ 122.
32. همان/ 197.
33. نجاشى, رجال/ 170.
34. علامه حلى, (چاپ خيام)ص 323.
35. خويى, معجم رجال الحديث, ج 7/ 322.
36. همان/ 324.
37. تفسير قمى, ج1/ .
38. تفسير قمى, ج 2, چاپ جديد/ 339.
39. همان, 2 / 120.
40. همان, 1 / 272.
41. همان, 1 / 279.
42. همان, 1 / 286.
43. همان, 1 / 292.
44. همان, 1 / 299.
45. سيدرضى الدين طاووس, سعد السعود / 87.
46. همان / 121.
47. تفسير قمى, چاپ جديد, 1/ 28.
48. همان/ 49.
49. همان/ 103.
50. همان/ 43.
51. همان/ 122 .
52. همان/ 45.
53. همان/ 44.
54. همان/ 27.
55. همان.
56. همان.
57. همان/ 102 و 271.
58. همان/ 105.
59. همان/ 328.
60. همان/ 140.
61. همان/ 135.
62. همان/ 50.
63. همان/ 51.
64. همان/ 139.
65. همان/ 136.
66. همان/ 135.
67. همان/ 34.
68. همان/ 35 ـ 36.
69. همان/ 37 ـ 42.
70. همان, 2/ 20.
71. همان, 1/ 171 ـ 174.
72. صحيح بخارى, 2/ 159.
73. تفسير قمى, 1/ 176.
74. همان, 1/ 291.
75. همان, 1/ 35.
76. همان, 1/ 110.
77. همان, 1/ 122.
78. همان, 1/ 166 .